ما و صبر ایوب کجا
دل تنگم، دل تنگ...این قلب هنوز پای بر دیوار می کوبد به شتاب و من به امید آمدنت ثانیه ها را می شمارم ،ترسم این کودک بازیگوش از طپش بایستد و تو نیایی ،به نسیم گفتم تا در هر وزش عمق دل تنگیم را به گوشتان برساند،به باران گفتم تا با قطره قطره اش فریاد دلتنگی سر دهد،واز زمین خواستم تا ذره ذره خاکش از دل تنگیمان با تو بگوید. دل تنگی هایم آنقدر زیاد شده که با آن نردبانی خواهم ساخت و به آسمان خواهم رفت و در گوش ابرها ،ستاره ها، آسمانو شاید در گوش خدا از دوری ودل تنگی خواهم گفت ...اندکی صبر، ما و صبر ایوب کجا....
تنهایی... باز هم تنهایی ...بیا و به این لحظه های تنهایی پایان ده، برای لحظه، لحظه تنهایی هایت هم دل تنگم ،
تمام کن لحظه های پر از تنهایی را.مگر خورشید تحمل هزار سال پشت ابر ماندن را دارد، خورشیدمان طلوع کن .
الهم عجل لولیک الفرج