عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

به خاطر آنها که آمدند که باشیم. که

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

سه نقطه...

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۲۲ ب.ظ
سلام.

تو ذهنم اندیشه های زیادی هست مطالبی که برای  تبدیل شدن به یه متن زیبا احتیاج به
زمان داره و فکر،و حالا این منم که موندم با این ذهن چجوری کنار بیام.
ولی مینویسم به یاد او...

وقتی تو ذهنم به بزرگیش  پی بردم شاید هفت_ هشت سالی میگذره.یادمه اون موقع تو
 جاده بودیم که اولین بار روضه اش را  شنیدم و یه چیزی ته دلم پیچ خورد به گلوم رسید
 به خاطر همراهم سعی کردم به اشک مجال خروج ندم اما مگه می شدچشمانم دریای
 از اشک شد و من سرم رابه گریبان بردم و آروم به اشک هام اجازه دادم راه خروج را
پیدا
 کنن.اون موقع نمیدونستم مصیبت تا این حد می تونه سنگین باشه که یه شبه مو را
سفید کنه و قدت را خمیده و از یه صورت شاداب و زیبا تبدیل به پیر قد خمیده بشی ،
 شکسته بشی و یه شبه تمام رویاهای کودکانت بر باده بره و تا چشم باز می کنی
 همه هستی ات جلو چشمت نابود بشه و تو برا ی نجات آخرین گوهروجودت پا برهنه
 تیغ بیابون را به جون بخری و تو تاریکی شب...بماند
اون زمان بود که بهش یه ارادت خاص پیدا کردم هر چند که همراهم نزاشت بیشتر از
 این گوش بدم و متوجّه حال منقلبم شد و پخش را خاموش کرد و من را از اون زمان
حسرت به دل و بغض به گلو گذاشت، اما باعث شد یه عطش هنوزم که هنوز تو وجودم
بمونه عطش شنیدن و دیدن و گریه کردن که هیچ وقت سیراب نمیشه و من هنوز دلم
می خواد به اون زمون برگردم و برای لحظه ای هر چند کوچک  دل به اون روضه بدم اما...







نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی