عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

به خاطر آنها که آمدند که باشیم. که

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۱
خرداد

 

 دل تنگم، دل تنگ...این قلب هنوز پای بر دیوار می کوبد به شتاب و من به امید آمدنت ثانیه ها را می شمارم ،ترسم این کودک بازیگوش از طپش بایستد و تو نیایی ،به نسیم گفتم تا در هر وزش عمق دل تنگیم را به گوشتان برساند،به باران گفتم تا با قطره قطره اش فریاد دلتنگی سر دهد،واز زمین خواستم تا ذره ذره خاکش از دل تنگیمان با تو بگوید. دل تنگی هایم آنقدر زیاد شده که با آن نردبانی خواهم ساخت و به آسمان خواهم رفت و در گوش ابرها ،ستاره ها، آسمانو شاید در گوش خدا از دوری ودل تنگی خواهم گفت ...اندکی صبر، ما و صبر ایوب کجا....

 تنهایی... باز هم تنهایی ...بیا و به این لحظه های تنهایی پایان ده، برای لحظه، لحظه تنهایی هایت هم دل تنگم ،

 تمام کن لحظه های پر از تنهایی را.مگر خورشید تحمل هزار سال پشت ابر ماندن را دارد، خورشیدمان طلوع کن .

                                                  الهم عجل لولیک الفرج

 

 

۱۸
خرداد
آسمان  مدینه امشب شهاب باران است و این شهر امشب میهمانی دارد...باد با خود شمیم دل نواز گلاب محمدی می آورد.و قاصدکها در شهر به پرواز در آمده اند و نوید بخش بهترین ها هستند...تکه ای از بهشت ... یاد آور نبوّت... با آمدنش آسمان رنگی دگر به خود می گیرد،قطره قطره ی رودها ثنا گویش می شوند،دریاها موج موج ذکر نثار آسمانی اش می کنند و اقیانوس ها عمق تا عمق ... کران تا کران مدح .دلهای سر شار از شادی سیرتی علی وار و صورتی محمدی گاهی که دل تنگی غالب می شود سیمایی که دل تنگی می زُداید.
کاش این روزها به همین شیرینی و ماندگاری بود اما .... جای دورتر بیابانی بی آب و علف و ...

للهمّ کن أنت الشّهید علیهم‌ فقد برز إلیهم ابن رسولک و أشبه النّاس وجهاً و سمتاً به...لب های ترک خورده و گلویی به هم چسبیده  ...پیکاری سخت ،جوانی و گاهی خزان.




۱۳
خرداد
اَللَّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ، وَضَعُفَتْ قُوَّتُهُ، وَکَثُرَتْ ذُنُوبُهُ، سُؤالَ مَنْ لایَجِدُ لِفاقَتِهِ مُغیثاً، وَلا لِضَعْفِهِ مُقَوِّیاً، وَلا لِذَنْبِهِ غافِراً غَیْرَکَ، یاذَاالْجَلالِ وَالْاِکْرامِ، اَسْئَلُکَ عَمَلاً تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَیَقیناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَیْقَنَ بِهِ حَقَّ الْیَقینِ فى نَفاذِ اَمْرِکَ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ، وَاقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسى، وَاقْطَعْ مِنَ الدُّنْیا حاجَتى، وَاجْعَلْ فیما عِنْدَکَ رَغْبَتى شَوْقاً اِلى‏ لِقآئِکَ، وَ هَبْ لى صِدْقَ التَّوَکُّلِ عَلَیْکَ
(فرازی از صحیفه)

آمدی تا شاید سجده هایمان رنگ خلوص بگیرد و سخنان چون آبشاری از دلمان جاری شود وعمق مناجاتهایمان به بزرگی اقیانوس ها باشد.آمدی تا با خنکای مناجاتت عطش وجودمان خاموش شود و عطر مناجاتت روح نوازمان باشد. بار گناهانمان با هر یارب یارب گفتنت سبک تر می شود شانه های خمیده از بار گناه بالهای به وسعت عشق بیابندو عبادتهای ناخالص مان با ذکر اللهم کمی خالصانه تر باشد.آمدی و سر چشمه زلال یکتا پرستی را صراط  سروپا تقصیری چون من  نمودی.

آری سجاد(ع) آمد


۱۲
خرداد

از کودکی ارادت خاصی نسبت به ایشان داریم با یا ابالفضل گره ها گشوده ایم بدون اینکه بدانم کیست. نامش عجین شده با گوشت و خونمان بود. طبق عادت گاهی خواسته یا نا خواسته متوسل می شدیم به نامش ،نامش چون نسیم خنکی در دلمان جریان داشت. گویی دیواریی محکم برای تکیه گاه .بزرگتر که شدیم تازه فهمیدیم این اسم چه ماجراها به دنبال داشت ...

آخر عشق است از تبار شجاعان و دلیر مردان زاده بانویی سرشار از معرفت،زیباست ماه بنی هاشم است و شیر شرزه ، پدر گاهی او را درآغوش می گیرد و از زیبایی اش لذت می برد هر چند همیشه این لذت همراه با اندوهی عمیق است، گاهی بر دو بازوی او بوسه میزند و چشمانش برق میزند اما از اشک.در عین کودکی وقتی بر روی پاهای پدر نشسته خدایش یکی است و دوتا نمی شود و پدر دلشاد از این همه معرفت این کودک. و از همین حالا سقاست در بین بنی هاشم.قربان ترکهای لَبَت.ازهمان کودکی به دنبال معارف و فقه بود و همیشه همراه حسین، حسین گویی خورشید و عباس ماه

والشَمس وضُحیها*وَاالقمر اِذا تَلاها

نوجوانی رشید و صف شکن صفین، هیچ کس را یارای مقابله با او نیست مرد میدان . جنگاور  کار آزموده . اما کسیت این یل ؟نقاب از چهره میگیرد گویی ماه از زمین حلول کرده است همه حیران این همه زیبایی اند. یا للعجب این که قمر بنی هاشم است

امان از نیزه و نخلستان... امان از تیر سه شعبه




۱۱
خرداد
آسمان این بار جای ابر پوشیده از ملائک است . آمده اند تبریک و تهنیّت بگویند. بال شکسته ای هم در بین جمع هست. امید دارد به این تازه متولد شده شاید شفیع اش شود . و این نوزاد یعنی حضور خدا در زمین ،یعنی خوبی، یعنی عشق، یعنی آزادی و در آخر یعنی حسین.
حسینی که در بدو ورود آزاد کرد بال شکسته ای را او از همین حالا غلامش شد. و بر این غلامی می بالد حسین است دیگر سر شار از رهایی، سرشار از آزادی.
و گریست محمد با دیدن این نوزاد خدایا این اشک شوق نیست در ته چشمانش غمی عظیم موج میزند . یا رسول الله چرا گریه؟ این کودک پر از برکت و در اوج زیبایی خالق زیبایی ها می شود . و ریسمان می شود برای گناه کاران در دخمه تاریک این جهان و باز هم گریه ...مالی و لیزیدٍ؟
چقدر این کودک شیرین و عزیز است، میکائیل برایش لالایی می خواند و انگشتان محمد(ص) شهد بهشتی بر او می خوراند، خدایا این همه احترام و عزت .عرش و فرش همه و همه تقدسش داشتند امّا امان از روزی که...
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله
اوصراط مسقیم است. نوری در ظلمت ،کشتی نجات ، حبل الله است و هر که در آویخت به  آن خوشبخترین است.آری این حسین است...آتش می خَردو در اِزایش بهشت می دهد.

لابارکَ اللهُ فی یَزید ٍ


۰۴
خرداد

این دیوارهای بی روزن شاهد زجرهای لحظه به لحظه اش هستند، این اواخر حزنش بیشتر شده بود و صورتش کبود  از تازیانه ، و پاهایش به تاول نشسته بود.اندوه و خواهش در دعاهایش بیشتر شده بود برای خلاصی از این بند تاریک ...نوای خلصّنی یارَب او دل سنگ را آب می کند. اما کو گوش شنوا و چشم بینا.با حالی نزار همیشه سر به سجده داشت و در این تنهایی و بی کسی ،کسی جز خدا مخطوبش نیست و همین نیز برایش دنیایی می ارزد چرا که هنوز امیدی دارد برای رهایی از این زنجیرها که با پوست و گوشت اش یکی شده اند. این زنجیرها سالهاست که همراهش شده اند.این یک زندان معمولی نیست سیاه چالی هراس انگیز است ... کینه ونفرت آدمی او را به اینجا رسانده است.گناه!...به راستی گناهش چیست؟..  تنها گناهش  ارشاد ، هدایت و عبادت همیشگی اش است.باز هم نوایی بلند شده خلصّنی یا الله .در و دیوار سالهاست که به نوا هایش عادت کرده اند و سوره خواندن با سوز و گدازش  سالهاست که تنها موسیقی این زندان شده .ولی این نوا چیزی غریبی است گویی زندانی دیگر خسته شده از این همه اسارت و دیگر صبری برایش باقی نمانده خدایا جانم را بگیر و رهایم کن...

نه اینکه از حکمت خدا غافل باشه نه اما عجیب این سالها صبر پیشه کرده و حالا ... شوق دیدار ... رهایی...

وبلاخره آزادی ...وارد حرمش که میشوی یاد ضامن آهو می اُفتی و اصلا احساس غربت نمی کنی،

 امّامیهمان غریبی که سالها در غربت و اسارت گذرانده و خود اینک آشناتر از آشناست برای تو،حال اینجایی میهمان امیر کاظمین و از خوان نعمتش بهره میبری ولی کاش سالها قبل، سالهای خیلی دور را می گویم غل و زنجیر به استخوان نمی رسید... کاش سالها قبل ...

در حرمش که می نشینی نسیمی خنک از دلت می گذرد و تو سبک می شوی سبک از هرغم اندوهی ، امّا آن زمان ،دورترین فاصله را می گویم نسیمی نبود ، فقط آتش بود، دل که سهل است جگر می سوزاند.