عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

به خاطر آنها که آمدند که باشیم. که

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
۰۹
تیر

آرامشی ناب و بی منت، آغوشی که گشوده شده سرشار از مهربانی پر از عطوفت.جای که خالیست ،حضوری ناب و خالص میطلبد .فرصت ... یک فرصت دوباره، قلبت را بردار و حاضر باش با تمام وجود خلسه ای شیرین ، سرشار از آرامش... احساس میکنی روی بال ملائک نشسته ای و برای عروج نیاز نیست بیشتر بال بزنی کافیست با خودت و خدایی که آن بالاست خالص باشی بی غل و غش... اینک که چشمه های آسمانی سر به زمین می سایند معطل نکن این همه خیر و برکت ماندنی نیست .تنی به آب بزن و سرشار از عطر بهشتی پا به پای فرشتگانش .فضا این روزها معطر شده از عطری که مستت می کند.گاهی مستی.

پیله ها را بایدگشود و پرواز کرد پروانه بودن چندان سخت نیست. در این لحظه های ناب در این پرواز و در این هم آغوشی و لحظه های ربنا دعایمان کن شاید ما هم بالهای به وسعت پرواز بیابیم .تن را از آبشار کرامت بشوییم و در اقیانوس رحمت بی پایانش غرق شویم.

در سحرگاهان گوش را به نوای روح نوازاَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بسپاریم و با طلوع تن را چون گندمزار به آفتابش بسپاریم تا شاید خوشه های معرفتمان طلای ناب شود و در غروبش با نجوای اللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا چون ستاره ای در آسمان شب  درخشش از سر گیریم.

 


۰۷
تیر

السلام علیک یا اولیاء الله و احبائه...

السلام علیک یا انصار دین الله...

امروز آمدیم بهشت... بهشت اسطوره ها را می گویم. همان جا را می گویم که در دل خود هزاران لاله پرپر دارد. همیشه وقتی به اینجا قدم می گذارم حس خوبی دارم در این خاک که قدم میزنی احساس میکنیی یک قدم به خدا نزدیکتری . از دور نوای حسینی به گوشم می رسد ...زمزمه ای در وجودم  فریاد می شود ما مدیونیم...حال و هوای غریبی دارم و رعشه ای در قلبم  که از قلب شروع می شود و تا نوک انگشتان دستم می آید آری دلم لرزید و رقص اشک در چشمانم آغاز می شود انگار این اشکها خیلی سنگین هستند که با جاری شدن هر قطره سبک و سبک تر می شوم .در بین شان شروع میکنم به قدم زدن و زیر لب نجوایی ...به چهره تک تکشان که نگاه میکنی شاید بتوانی بوسه خدا را ببینی که مُهرایست بر پیشانی شان .به چشمانشان که نگاه میکنی برق چشمانشان گواه آسمانی بودن شان را می دهد . این ها از اول هم زمینی نبودند آمدند تا اسطوره شوند آمدند که بگویند گسستن پیله و در نهایت پرواز دلی آسمانی می خواهد.اینان آبرومندان زمین اند...

خوش به حالشان ...چه سعادتی اینان با خدا معامله کردند.


۲۱
خرداد

 

 دل تنگم، دل تنگ...این قلب هنوز پای بر دیوار می کوبد به شتاب و من به امید آمدنت ثانیه ها را می شمارم ،ترسم این کودک بازیگوش از طپش بایستد و تو نیایی ،به نسیم گفتم تا در هر وزش عمق دل تنگیم را به گوشتان برساند،به باران گفتم تا با قطره قطره اش فریاد دلتنگی سر دهد،واز زمین خواستم تا ذره ذره خاکش از دل تنگیمان با تو بگوید. دل تنگی هایم آنقدر زیاد شده که با آن نردبانی خواهم ساخت و به آسمان خواهم رفت و در گوش ابرها ،ستاره ها، آسمانو شاید در گوش خدا از دوری ودل تنگی خواهم گفت ...اندکی صبر، ما و صبر ایوب کجا....

 تنهایی... باز هم تنهایی ...بیا و به این لحظه های تنهایی پایان ده، برای لحظه، لحظه تنهایی هایت هم دل تنگم ،

 تمام کن لحظه های پر از تنهایی را.مگر خورشید تحمل هزار سال پشت ابر ماندن را دارد، خورشیدمان طلوع کن .

                                                  الهم عجل لولیک الفرج

 

 

۱۸
خرداد
آسمان  مدینه امشب شهاب باران است و این شهر امشب میهمانی دارد...باد با خود شمیم دل نواز گلاب محمدی می آورد.و قاصدکها در شهر به پرواز در آمده اند و نوید بخش بهترین ها هستند...تکه ای از بهشت ... یاد آور نبوّت... با آمدنش آسمان رنگی دگر به خود می گیرد،قطره قطره ی رودها ثنا گویش می شوند،دریاها موج موج ذکر نثار آسمانی اش می کنند و اقیانوس ها عمق تا عمق ... کران تا کران مدح .دلهای سر شار از شادی سیرتی علی وار و صورتی محمدی گاهی که دل تنگی غالب می شود سیمایی که دل تنگی می زُداید.
کاش این روزها به همین شیرینی و ماندگاری بود اما .... جای دورتر بیابانی بی آب و علف و ...

للهمّ کن أنت الشّهید علیهم‌ فقد برز إلیهم ابن رسولک و أشبه النّاس وجهاً و سمتاً به...لب های ترک خورده و گلویی به هم چسبیده  ...پیکاری سخت ،جوانی و گاهی خزان.




۱۳
خرداد
اَللَّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ، وَضَعُفَتْ قُوَّتُهُ، وَکَثُرَتْ ذُنُوبُهُ، سُؤالَ مَنْ لایَجِدُ لِفاقَتِهِ مُغیثاً، وَلا لِضَعْفِهِ مُقَوِّیاً، وَلا لِذَنْبِهِ غافِراً غَیْرَکَ، یاذَاالْجَلالِ وَالْاِکْرامِ، اَسْئَلُکَ عَمَلاً تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَیَقیناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَیْقَنَ بِهِ حَقَّ الْیَقینِ فى نَفاذِ اَمْرِکَ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ، وَاقْبِضْ عَلَى الصِّدْقِ نَفْسى، وَاقْطَعْ مِنَ الدُّنْیا حاجَتى، وَاجْعَلْ فیما عِنْدَکَ رَغْبَتى شَوْقاً اِلى‏ لِقآئِکَ، وَ هَبْ لى صِدْقَ التَّوَکُّلِ عَلَیْکَ
(فرازی از صحیفه)

آمدی تا شاید سجده هایمان رنگ خلوص بگیرد و سخنان چون آبشاری از دلمان جاری شود وعمق مناجاتهایمان به بزرگی اقیانوس ها باشد.آمدی تا با خنکای مناجاتت عطش وجودمان خاموش شود و عطر مناجاتت روح نوازمان باشد. بار گناهانمان با هر یارب یارب گفتنت سبک تر می شود شانه های خمیده از بار گناه بالهای به وسعت عشق بیابندو عبادتهای ناخالص مان با ذکر اللهم کمی خالصانه تر باشد.آمدی و سر چشمه زلال یکتا پرستی را صراط  سروپا تقصیری چون من  نمودی.

آری سجاد(ع) آمد


۱۲
خرداد

از کودکی ارادت خاصی نسبت به ایشان داریم با یا ابالفضل گره ها گشوده ایم بدون اینکه بدانم کیست. نامش عجین شده با گوشت و خونمان بود. طبق عادت گاهی خواسته یا نا خواسته متوسل می شدیم به نامش ،نامش چون نسیم خنکی در دلمان جریان داشت. گویی دیواریی محکم برای تکیه گاه .بزرگتر که شدیم تازه فهمیدیم این اسم چه ماجراها به دنبال داشت ...

آخر عشق است از تبار شجاعان و دلیر مردان زاده بانویی سرشار از معرفت،زیباست ماه بنی هاشم است و شیر شرزه ، پدر گاهی او را درآغوش می گیرد و از زیبایی اش لذت می برد هر چند همیشه این لذت همراه با اندوهی عمیق است، گاهی بر دو بازوی او بوسه میزند و چشمانش برق میزند اما از اشک.در عین کودکی وقتی بر روی پاهای پدر نشسته خدایش یکی است و دوتا نمی شود و پدر دلشاد از این همه معرفت این کودک. و از همین حالا سقاست در بین بنی هاشم.قربان ترکهای لَبَت.ازهمان کودکی به دنبال معارف و فقه بود و همیشه همراه حسین، حسین گویی خورشید و عباس ماه

والشَمس وضُحیها*وَاالقمر اِذا تَلاها

نوجوانی رشید و صف شکن صفین، هیچ کس را یارای مقابله با او نیست مرد میدان . جنگاور  کار آزموده . اما کسیت این یل ؟نقاب از چهره میگیرد گویی ماه از زمین حلول کرده است همه حیران این همه زیبایی اند. یا للعجب این که قمر بنی هاشم است

امان از نیزه و نخلستان... امان از تیر سه شعبه




۱۱
خرداد
آسمان این بار جای ابر پوشیده از ملائک است . آمده اند تبریک و تهنیّت بگویند. بال شکسته ای هم در بین جمع هست. امید دارد به این تازه متولد شده شاید شفیع اش شود . و این نوزاد یعنی حضور خدا در زمین ،یعنی خوبی، یعنی عشق، یعنی آزادی و در آخر یعنی حسین.
حسینی که در بدو ورود آزاد کرد بال شکسته ای را او از همین حالا غلامش شد. و بر این غلامی می بالد حسین است دیگر سر شار از رهایی، سرشار از آزادی.
و گریست محمد با دیدن این نوزاد خدایا این اشک شوق نیست در ته چشمانش غمی عظیم موج میزند . یا رسول الله چرا گریه؟ این کودک پر از برکت و در اوج زیبایی خالق زیبایی ها می شود . و ریسمان می شود برای گناه کاران در دخمه تاریک این جهان و باز هم گریه ...مالی و لیزیدٍ؟
چقدر این کودک شیرین و عزیز است، میکائیل برایش لالایی می خواند و انگشتان محمد(ص) شهد بهشتی بر او می خوراند، خدایا این همه احترام و عزت .عرش و فرش همه و همه تقدسش داشتند امّا امان از روزی که...
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله
اوصراط مسقیم است. نوری در ظلمت ،کشتی نجات ، حبل الله است و هر که در آویخت به  آن خوشبخترین است.آری این حسین است...آتش می خَردو در اِزایش بهشت می دهد.

لابارکَ اللهُ فی یَزید ٍ


۰۴
خرداد

این دیوارهای بی روزن شاهد زجرهای لحظه به لحظه اش هستند، این اواخر حزنش بیشتر شده بود و صورتش کبود  از تازیانه ، و پاهایش به تاول نشسته بود.اندوه و خواهش در دعاهایش بیشتر شده بود برای خلاصی از این بند تاریک ...نوای خلصّنی یارَب او دل سنگ را آب می کند. اما کو گوش شنوا و چشم بینا.با حالی نزار همیشه سر به سجده داشت و در این تنهایی و بی کسی ،کسی جز خدا مخطوبش نیست و همین نیز برایش دنیایی می ارزد چرا که هنوز امیدی دارد برای رهایی از این زنجیرها که با پوست و گوشت اش یکی شده اند. این زنجیرها سالهاست که همراهش شده اند.این یک زندان معمولی نیست سیاه چالی هراس انگیز است ... کینه ونفرت آدمی او را به اینجا رسانده است.گناه!...به راستی گناهش چیست؟..  تنها گناهش  ارشاد ، هدایت و عبادت همیشگی اش است.باز هم نوایی بلند شده خلصّنی یا الله .در و دیوار سالهاست که به نوا هایش عادت کرده اند و سوره خواندن با سوز و گدازش  سالهاست که تنها موسیقی این زندان شده .ولی این نوا چیزی غریبی است گویی زندانی دیگر خسته شده از این همه اسارت و دیگر صبری برایش باقی نمانده خدایا جانم را بگیر و رهایم کن...

نه اینکه از حکمت خدا غافل باشه نه اما عجیب این سالها صبر پیشه کرده و حالا ... شوق دیدار ... رهایی...

وبلاخره آزادی ...وارد حرمش که میشوی یاد ضامن آهو می اُفتی و اصلا احساس غربت نمی کنی،

 امّامیهمان غریبی که سالها در غربت و اسارت گذرانده و خود اینک آشناتر از آشناست برای تو،حال اینجایی میهمان امیر کاظمین و از خوان نعمتش بهره میبری ولی کاش سالها قبل، سالهای خیلی دور را می گویم غل و زنجیر به استخوان نمی رسید... کاش سالها قبل ...

در حرمش که می نشینی نسیمی خنک از دلت می گذرد و تو سبک می شوی سبک از هرغم اندوهی ، امّا آن زمان ،دورترین فاصله را می گویم نسیمی نبود ، فقط آتش بود، دل که سهل است جگر می سوزاند.


۲۴
ارديبهشت
امشب می خوام بگم از یه بانوی بزرگ ، یه بانوی که اسوه ی صبره و استقامت و از تبار مردان مرد بود شیر زنی بود دست پرورده محمد(ص)تربیت شده مکتب علی و فاطمه. که علاوه بر این اینکه زینت پدر بود زینت عالم شد. می خوام بگم از مردونگی این زن. می خوام بگم وقتی چشم به جهان گشود تا اون زمون زمین زنی مثل اون به خودش ندیده بود وقتی که اسمش بر کتیبه ای الهی توسط ملک به پیغمبر عرضه شد. نشون داد که این زن ورای زن های دیگه است که پا به این زمین خاکی گذاشتن.هنوزدختر بچه ای خردسال بود که منبر نشینن پرو پا قرص محمد (ص) بود.و باعث شگفتی اطرافیان که یه دختر که باید حالا با هم سالاش مشغول بازی کودکانه باشه با علاقه ای غیر قابل تصور پا منبری بشه.جگر گوشه زهرا خیلی سختی ها دید . از همین کودکی با غم و سختی زندگیش عجین شد.
جانم به فدای بی بی زینبم چه از همین خردسالی مصیبت ها که نکشید شاید خدا خواست با هر غم و داغی که این کودک می بینه برای بزرگترین و دل خراش ترین  حادثه ها حاضر بشه که شد.تقریبا 6 سالش بود که مادری شد برای برادرانش که از خودش بزرگتر شدن و اُخت شد با حسن و حسین می دونست که یه تکلیف الهی داره و نباید ازش شونه خالی کنه حتی بزرگ شدن و ازدواجش باعث نشد که شونه خالی کنه و همراه قافله شد به سمت کرب و البلا .

بالای تپه ایستاده داره نگاه می کنه دل دل میزنه و نمیتونه کاری انجام بده.از اینجا کامل قتلگاه معلومه داره میبینه شمشیرهای برهنه بالا و پایین میره ونیزه های افسار کسیخته با شتاب و ضربت فرود می آیند و جان زینب را قطعه قطعه می کنند احساس میکنه نفس کم می آره یه لحظه تا سرحد مرگ میره.ستون فقراتش به عرق نشته نفس کشیدن براش سخت شده . دارن چیکار میکنن اینا یادشون رفته این نوه پیغمبره از ته دل زجه می زنه و ناله میکنه  ناله ها و شیونشن دل سنگ را آب میکنه خدایا این چه مصیبتیه...


۲۲
ارديبهشت
امشب چه شبیه شاید که نه حتما یکی از بهترین شب های خدا. عرش و فرش و جن و انس همه در تکاپو ،یکی داره میاد.یکی که به خواست خدا داره دیده به این هستی باز میکنه ازمادری که کنار کعبه  نشسته و از درد به خودش میپیچه.یه فاطمه که داره از خدا می خواد این حمل را راحت به زمین بذاره و ناگهان صدایی رعد آسا  وشکاف ترس همراه با حیرت بازم خدا یه معجز ه اش را به رخ ناظرین کشید و نوری که از داخل به بیرون میادو فاطمه با حیرت پا به درون  میذاره و پریانی از جنس آفتاب به کمکش میان که بارش سبک بشه ونوزادی از جنس نور پا به این زمین خاکی میذاره و از همین حالا تقدیرش رقم می خوره خدا ذره ای از علمش را به اون هدیه میکنه و تربیتش را هم از همین حالا خدایی، حالا حالا ها با این نوزاد کار داره.
حالا از اون زمون سالها می گذره و اون نوزاد، جوان رشیدی شده و محمد از داشتن چنین برادری به خودش میباله و وقتی که بهش نگاه میکنه در دل قربان صدقه زیبایی و قد رشید و صورت و سیرت زیباش میره. این همون مردِ همونی که به بستر مرگ شتافت بدون اینکه خم به ابرو بیاره. این همون مردِ همون مردی که موقع پیکار پیش قراول سپاه خودش بود و هیچ واهمه ای از مرگ نداشت . این همون مردِ همونی که به دلاوری معروفه همون مرد ،که وقتی شمشیر به دست میگره رعب میندازه به دل دشمن ،این همون حیدره.
حالا همون مرد تو تاریکی داره قدم میزنه در حالی که یه کوله بار روی دوششه و زیر لب داره با خدا رازو نیاز میکنه. داره تو کوچه پس کوچه های شهر قدم میزنه و در خونه ای که میرسه از توی این کوله توشه ای بر میداره  کنار در میزاره در میزنه و میره تو تاریکی کنج دیوار می ایسته که صاحب  خونه از دیدنش رنگ به رنگ نشه.
میره سراغ خونه بعدی در میزنه صدای یه بچه آقای مهربان اومده. در باز میشه و کودک به آغوش آقا پناه میبره گونه کودک را میبوسه دستی به سرش میکشه یه توشه بر میداره چشمای کودک برق میزنه معلومه که منتظر بود توشه را می گیره با ذوق داخل خونه میشه و باز یه کوچه دیگه و خونه دیگه...
کوله که خالی شد راه می افته سمت مسجد و کوله بار خالی اما پر از تنهایی خودشو میبره پیش خدا و درو دل میکنه و راز ونیاز اشک میریزه و  ناله میکنه رنگ صورتش به سفیدی زده گله می کنه از همه چی از تنهایی و از وظیفه که شاید قصوری توش باشه طلب گذشت می کنه خدایا این همون مرده ؟و سپیده نشده راهی منزل میشه وارد خونه میشه یه خونه ساده . نگاهی به این همه سادگی خونه که میکنی دلت ضعف میره این همون خلیفه مسلمونا نیست؟

میلاد مولد زیبایی ها مبارک