عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

عطر یاس

دل نوشته ای برای او...

به خاطر آنها که آمدند که باشیم. که

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

کوله بار تنهایی...

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ
امشب چه شبیه شاید که نه حتما یکی از بهترین شب های خدا. عرش و فرش و جن و انس همه در تکاپو ،یکی داره میاد.یکی که به خواست خدا داره دیده به این هستی باز میکنه ازمادری که کنار کعبه  نشسته و از درد به خودش میپیچه.یه فاطمه که داره از خدا می خواد این حمل را راحت به زمین بذاره و ناگهان صدایی رعد آسا  وشکاف ترس همراه با حیرت بازم خدا یه معجز ه اش را به رخ ناظرین کشید و نوری که از داخل به بیرون میادو فاطمه با حیرت پا به درون  میذاره و پریانی از جنس آفتاب به کمکش میان که بارش سبک بشه ونوزادی از جنس نور پا به این زمین خاکی میذاره و از همین حالا تقدیرش رقم می خوره خدا ذره ای از علمش را به اون هدیه میکنه و تربیتش را هم از همین حالا خدایی، حالا حالا ها با این نوزاد کار داره.
حالا از اون زمون سالها می گذره و اون نوزاد، جوان رشیدی شده و محمد از داشتن چنین برادری به خودش میباله و وقتی که بهش نگاه میکنه در دل قربان صدقه زیبایی و قد رشید و صورت و سیرت زیباش میره. این همون مردِ همونی که به بستر مرگ شتافت بدون اینکه خم به ابرو بیاره. این همون مردِ همون مردی که موقع پیکار پیش قراول سپاه خودش بود و هیچ واهمه ای از مرگ نداشت . این همون مردِ همونی که به دلاوری معروفه همون مرد ،که وقتی شمشیر به دست میگره رعب میندازه به دل دشمن ،این همون حیدره.
حالا همون مرد تو تاریکی داره قدم میزنه در حالی که یه کوله بار روی دوششه و زیر لب داره با خدا رازو نیاز میکنه. داره تو کوچه پس کوچه های شهر قدم میزنه و در خونه ای که میرسه از توی این کوله توشه ای بر میداره  کنار در میزاره در میزنه و میره تو تاریکی کنج دیوار می ایسته که صاحب  خونه از دیدنش رنگ به رنگ نشه.
میره سراغ خونه بعدی در میزنه صدای یه بچه آقای مهربان اومده. در باز میشه و کودک به آغوش آقا پناه میبره گونه کودک را میبوسه دستی به سرش میکشه یه توشه بر میداره چشمای کودک برق میزنه معلومه که منتظر بود توشه را می گیره با ذوق داخل خونه میشه و باز یه کوچه دیگه و خونه دیگه...
کوله که خالی شد راه می افته سمت مسجد و کوله بار خالی اما پر از تنهایی خودشو میبره پیش خدا و درو دل میکنه و راز ونیاز اشک میریزه و  ناله میکنه رنگ صورتش به سفیدی زده گله می کنه از همه چی از تنهایی و از وظیفه که شاید قصوری توش باشه طلب گذشت می کنه خدایا این همون مرده ؟و سپیده نشده راهی منزل میشه وارد خونه میشه یه خونه ساده . نگاهی به این همه سادگی خونه که میکنی دلت ضعف میره این همون خلیفه مسلمونا نیست؟

میلاد مولد زیبایی ها مبارک



نظرات  (۱)

  • کوچکترین ستاره
  • سلام
    قلمت روون باشه ایشاالله.
    خیلی قشنگ بود...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی